تحلیل فیلم فارست گامپ (Forrest Gump).
فارست گامپ:
“فارست گامپ” فیلمی است به کارگردانی “رابرت زمکیس” و نویسندگی “اریک راث” که فیلمنامه را از رمانی به همین نام، نوشته “وینسنت گروم” اقتباس کرده است.فارست گامپ روایتگر داستانی بسیار ساده اما پرماجرا است. این فیلم را باید بارها دید.
داستان فیلم:
فورست گامپ، مرد سادهدلی است که در یک ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته است.
وقتیکه یک خانم کنار او روی نیمکت ایستگاه مینشیند فورست خودرا معرفی میکند و شروع به تعریف کردن داستان زندگیاش میکند. فورست کودکی با بهرهی هوشی پایینتر از همسالانش است و تمام دنیاییکه در آن سیر میکند به مادرش-که حوادث اطرافش را با زبانی ساده برایش توصیف میکند- محدود میشود. او در کودکی بهخاطر قوز کمرش مجبور است همراه با تسمههای فلزیای که دورپاهایش بسته شده راه برود. تقریباً تمام بچههای همسن و سالش یا او را اذیت میکنند یا حتی حاضر نیستند اجازه بدهند او در سرویس مدرسه کنارشان بنشیند؛ بهجز دختر زیبایی بهنام جنی. جنی و فورست با هم همبازی میشوند و از همان کودکی فورست دلباختهی جنی میشود. یک روز که فورست و جنی داشتن از مدرسه بر میگشتند، چند تا از پسرهای مدرسه با دوچرخه جلوی راه آنها سبز می شوند تا فورست را اذیت کنند، جنی برای اینکه به فورست کمک کند تنها به او می گوید “run forrest run” و فورست شروع به دویدن میکند و تسمههای فلزی دور پاهایش از هم جدا میشوند. این دویدن فورست را حتی به دانشگاه و تیم ملی راگبی آمریکا میبرد………..
پرفروش ترین کتاب آموزش NLp را از اینجا دانلود کنید
تحلیل فیلم از نگاه وجودی:
پذیرش تنهایی و محدودیت های خویش:
فارست نماد انسانی است که تنهایی اگزیستانسیالی خود را پذیرفته و با محدودیت های خویش کنار آمده است. فیلم به گونه ای ساخته شده که از زبان فارست با شخصیت های دیگر فیلم آشنا می شویم. تعریف او از افراد نشان دهندۀ بی غل و غش بودن شخصیت فارست است. شخصیتی که کاملاً با احساس تنهایی خود عجین شده که هنگام تعریف از شخصیت های دیگر، قضاوت ها و برداشت های خود را فراموش می کند و کاملاً خود را جای فرد مورد نظر می گذارد.
جرأت خود بودن:
فارست مصداق بارز خود بودن است. در همه سکانس های فیلم فارست از هیچ چیز و هیچ کسی نمی ترسید. برای فارست فرقی نمیکرد که دارد با یک پیرزن در ایستگاه اتوبوس اختلاط میکند یا در حال حرف زدن با رئیس جمهور کشورش است. از صداقت او در رفتارش چیزی کم و زیاد نمیشود.
اراده و انتخاب:
در دیالوگی فارست می گوید: “مامان میگوید احمق کسی است که کارهای احمقانه انجام میده”و فارست کار احمقانه انجام نمیدهد. دیالوگ این پیام را می رساند که فارست شاید از نظر ذهنی محدودیت داشته باشد ولی کاملاً به خود آگاه است که چکاری انجام می دهد و آگاهانه و با اراده و میل خود انتخاب و عمل می کند.
مرگ:
دیالوگ زیبا و ماندنی دیگر فارست گامپ این بود: “مامان همیشه میگفت مردن یکی از قسمتای زندگی کردنه”. فارست مرگ چند نفر از عزیزانش را تجربه کرد. مانند بقیهی احساساتش، غم از دست رفتن را هم خیلی قوی و خالص تجربه کرد. اما در نهایت پذیرفته بود و به زندگی او خود همان طور که می خواست ادامه داد. او یاد گرفته بود که به مرگ از دریچهی نصحیت مادرش نگاه کند.
پذیرش گذشته:
فیلم فارست گامپ سرشار از دیالوگ های ماندگار وجودی است. دیالوگی که فارست درباره پذیرش گذشته می گوید این است که “مامانم همیشه می گفت قبل اینکه حرکت کنی، باید گذشته رو پـشت سر بذاری…” تا زمانی که گذشته خویش را نپذیریم نمی توانیم حرکت مثبت رو به جلو داشته باشیم.
پذیرش سرنوشت:
در دیالوگی فارست از نامعلوم بودن آینده صحبت می کند. اینکه هر اتفاقی ممکن در زندگی انسان رخ دهد و باید خود را برای آن اتفاق آماده کرد. فارست: مامانم همیشه میگفت زندگی مثل یه جعبه شوکولات میمونه. هیچوقت نمیدونی توش چه جور شوکولاتیه.
عشق ورزیدن:
فارست گامپ: با من ازدواج میکنی؟ من یه همسر خوب میشم جنی.
جنی: میشی فارست.
فارست گامپ: امّا تو نمیخوای با من ازدواج کنی.
جنی: تو نباید با من ازدواج کنی.
فارست گامپ: چرا منو دوست نداری جنی…؟ من آدم با هوشی نیستم، امّا میدونم عشق چیه.
فارست گامپ کاملاً معنای عشق را می دانست. همان طور که گفتم فارست نماد انسانی است که مفهوم تنهایی را درک کرده است و از نگاه وجودگرایان، اگر کسی تنهایی خویش را پذیرفته باشد با دیگران ارتباط بهتری خواهد داشت و به اعتقاد بوبر رابطه ای که فرد با طرف متقابل خویش برقرار می کند از نوع ” من_ تو” خواهد بود.
اریک فراوم نیز در کتاب هنر عشق ورزیدن خویش در باب عشق این چنین می گوید: اگر آدم واقعاً و صمیمانه کسی را دوست داشته باشد، حتماً همه ی مردم، دنیا و زندگی را دوست می دارد. اگر من بتوانم به کسی بگویم “تو را دوست دارم” باید توانایی این را هم داشته باشم که بگویم “من در وجود تو همه کس را دوست دارم، با تو همه ی دنیا را دوست دارم، در تو حتی خودم را دوست دارم”.
گشودگی به تجربه های جدید:
از قشنگ ترین ویژگی های فیلم فارست گامپ همین نترسیدن از انجام دادن تجربه های جدید است. در سکانس جالبی از فیلم، یک نفر به فارست میگوید بیا پینگ پونگ بازی کنیم. او هم که تا حالا حتی اسم این ورزش را نشنیده بود بدون این پا و آن پا کردن سریع راکت را بر میدارد و بازی میکند تا استعدادهای ذاتیاش فرصت شکوفا شدن بیابند.
از نگاه من، این فیلم ارزش بارها دیدن را دارد. فورست گامپ با وجود تمام نکاتی که به آن اشاره کردم، فیلمی بسیار قوی و اعجابانگیز است. درحدیکه قبل از دیدن فیلم شاید انتظار دیدن چنین اثر قویای را نداشته باشید. فارست گامپ بیشتر از اینکه یک فیلم باشد، یک روشنگر مسیر است، یک کمدی-درام امیدبخش که بیشتر از چندین و چند کلاس درس میتواند در مورد زندگی به شما آموزش دهد. قشنگ ترین و زیباترین سکانسی که برای من جالب و تکان دهنده بود، سکانس آخر فیلم که فارست نگران پسر کوچک خود بود که شبیه خودش نباشد. این سکانس این پیام را برای من داشت که خود بودن در جامعه ای که همه نقاب زده هستند خیلی سخت و دردآور است و فارست نگران سختی چنین راهی برای فرزند خود بود. Forrest Gump در سال ۱۹۹۴ به اکران عمومی رسید. در همان سال فیلم های “پالپ فیکشن” و “رستگاری شائوشنگ” نیز اکران شدند و بی شک یکی از بهترین فصل های جوایز در تاریخ مراسم اسکار را رقم زدند. فیلم هایی که هر سه پس از گذشت ربع قرن، از جریان سازهای سینما به شمار می روند. البته در نهایت Forrest Gump توانست در ۶ دسته صاحب تندیس اسکار شود.
گرچه آی کیو فارست گامپ 75 است اما او خنگ نیست، او دنیا را واضح تر از اغلب افراد می بیند. از دریچه چشمان کودکانه او، به اتفاقات به طور ساده تر و قابل فهم تری نگاه می کنیم. نقش آفرینی تام هنکس در این داستان جذاب اخلاقی در نقش یک احمق دانا به نام فارست گامپ برای او یکی دیگر از جوایز اسکار را به ارمغان آورد. پارامونت، با این فیلم به کارگردانی رابرت زیمکس، فروش بالای باکس آفیس را از آن خود کرد.
فارست در حومه آلاباما و در دهه 50 توسط مادری بیوه( با بازی سالی فیلد ) بزرگ شد، فارست با دیگران متفاوت است و باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد، بعلاوه نه تنها با انتظارات دیگران بلکه با قلدری های سایر پسربچه ها نیز باید سروکله بزند. او به طور ناخواسته متوجه استعداد ذاتی اش می شود- می تواند مانند باد بدود و به دلیل همین استعداد برنده اسکالرشیپ فوتبال دانشگاه آلاباما می شود. بعد از این، دیگر چیزی نتوانست او را از دویدن بازدارد.
فیلم حماسه ای الهام بخش از پشتکار و تلاش های خالصانه پسر جوانی برای مقابله با ناتوانی هایش است، علاوه بر این فارست گامپ روایت کننده طنز جسورانه ای از 40 سال تاریخچه سیاسی-اجتماعی ایالت متحده امریکا می باشد. فیلمنامه اریک راث، که اقتباسی است از رمان وینستون گروم، به طرز زیرکانه ای زندگی فارست را با وقایع مهم اجتماعی چند دهه گذشته در هم می آمیزد. فارست متواضع، با اشتیاق جالب توجه و ادب مادرزادی اش، با فارغ التحصیلی از دانشگاه، مبارزه در ویتنام، رقابت در مسابقات بین المللی پینگ پونگ، تاسیس کمپانی میگو، شرکت در موسسات خیریه و دویدن دورکشور موفق می شود تا با افرادی همچون الویس، جورج والاس، رئیس جمهور کندی از طریق نیکسون، دیک کاوت، جان لنون و ابی هافمن مواجه شود.
با مقایسه معصومیت فارست با دگرگونی و کینه ای که در آن زمان وجود دارد، شاهد طنزی هوشمندانه درباره حماقت دانایی خواهیم بود.
درحالیکه حمله فارست به مراکز بزرگ و پرقدرت سرگرم کننده و جالب است، فیلم به آهستگی به لایه های عمیق تر و تاریک تری وارد می شود: عشق فارست به همبازی دوران کودکی اش، جنی( با بازی رابین رایت ). مسیر زندگی جنی که در کودکی مورد ظلم واقع شده است، نوعی گمراهی است. او در هر حرکت اجتماعی آسیب پذیر است؛ برخلاف فارست که قدرت تشخیص اش او را از آسیب حفظ می کند، عجز جنی بازتابی از نبود ارزش ها و اعتماد به نفس درونی او است.
تاحدی می توان گفت که جنی نشان دهنده اکثر مردم است. انتقاد منتقدین از فیلم به خودداری از پرداختن به لحظات ناراحت کننده برمی گردد، اما می توان این طور به داستان نگاه کرد که چنین لحظاتی در تضاد با قدرت فارست بودند. بیشترین تحسینی که از زمیکس می شود به دلیل کارگردانی تاثیرگذار او است.
زبان بدن هنکس همه چیز را می گوید. هنکس در هر شرایط گیج کننده یا بیگانه ای شروع به واکنش می کند، مخالفت شدید خود را نشان می دهد، یا در مواقع دیگر حرکاتی سرشار از خوشی از وی سر می زند. میکلتی ویلیامسون، در نقش دوست شیرین عقل فارست بسیار خوب بازی می کند، گری سینایس که پس از جنگ ویتنام پاهایش را از دست می دهد، بعنوان رهبر گروه به فارست حس ترحم دارد